فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

فرشته صورتی من

پیشرفتهای ماه اول

گلکم روزای اولی که به دنیا اومده بودی خیلی آروم و بی سر و صدا بودی.اکثرا خواب بودی و شبا باید به زور برای شیر خوردن بیدارت میکردیم!اما کم کم شناختت از محیط بیشتر و بیشتر شد...چشمات قویتر شدن...بویاییت حساستر...کم کم نگاهاتو میدیدم که میچرخن اگرچه خیلی محدود و ضعیف... از هفته دوم تولدت درست وقتی اصفهان بودیم شب بیداریات شروع شد...اول ساعت 5 یا 6 صبح بیدار میشدی یه ساعتی بیدار بودی و شیر میخوردی و با من یا بابایی بازی میکردی و بعد میخوابیدی تا 10 یا 11...اما کم کم ساعتایی که خواب بودی کم شد! از اصفهانم که برگشتیم دلدرات شروع شد متاسفانه و ازون به بعد حتی وقتاییم که خوابت میاد بیداری و داری به خودت می پیچی...همش با خودم میگم کی میشه ب...
26 آبان 1392

دومین مسافرت فرشته کوچولوی مامان

نفسی مامان کژال خانوم دومین مسافرتتو 3شنبه 21.8.92 وقتی که 33 روزت بود رفتی مامان فریبا و بابا اکبر کلاردشت ویلا گرفته بودن مام رفتیم پیش اونا...این چند روز هوا بارونی و مه آلود بود واسه همین فقط یروز تونستیم بریم بیرون...از جاده عباس آباد رفتیم کنار دریا و برگشتیم.تا جایی که تونستم ازت  تو جاهای جدید عکس گرفتم مادری توی جنگلا کنار درخت پرتغال دم دریا... همیشه میگفتم هوای شمال واسه عشق بازی شیرینه...ایندفعه تجربش کردم کنار تو این سفر بهترین و به یاد موندنی ترین سفر شمالم تا بحال شد برگشتنه مامان فریبام با ما اومد تا این هفته شمارو نگه داره تا من به دکترایی که از قبل وقت گرفته بودم برسم نفسم اینم عکسای این چند روز ما:   ...
26 آبان 1392

اولین ماهگرد دخترک صورتی

دخترک مامان واسه اولین ماهگردت من و تو بابایی رفتیم یه کیک کوجمولو گرفتیم بعدم باهم رفتیم خانه استیک...ولی چون جیگر مامان اونجا خیلی بی تابی کرد بار و بندیلو جمع کردیم و مراسم ماهگردو آوردیم توی خونه برگزار کردیم... کادوام یه تراول پنجایی نافابل بهت دادیم عشقکم میخواستیم عروسک بگیریم برات اما دیدیم الان زوده...بزرگ که شدی باهم میریم واست یه عالمه چیزای خوجمل و ناااز میخریم اینم چنتا عکس از اولین ماهگرد دردونه صورتی ما:     بابایی و دختری     مامانی و فرشته کوچولو     اینم عکس دختر گلم بعد از یه تولد کوچمولو خسته بوده بچم لالا کرده     دوست دارم عزیز دل مادر...
25 آبان 1392

یک ماه گذشت...

گلک مامان فردا یک ماهه میشی خیلییی زود این روزای شیرین گذشت نفسم زندگیم با تو تازه زندگی شده!عاشقتم دختر ناز مامان اینم چنتا عکس ازین یک ماه شیرین تر از عسل:       این عکس مال دیشبه که برده بودمت حموم و بعدش واسه اینکه کلاهتو برنداری از سرت(از کلاه متنفری!)روی کلاه این هدبندو بستم!تو این عکسم بعد از شیر خوردنت تو بغلم خوابیدی     توی این عکسا چند روزت بیشتر نیست             ببین اینجا چه خوشگل تو بغلم خوابیدی الهی مامان فداییت بشه     کلا تو خواب پوزیشنای خوشگلی میگیری همه فکر میکنن ما اینجوری دستاتو میذاریم و می...
17 آبان 1392

مامان شیما دگرگون میشود!

گلک مامان بنا به دلایلی پریشب شیرم خیلیی کم شده بود و مجبور شدم دوتا 60 سی سی بهت شیر خشک بدم...توام از 5 صبح دیگه شکمت کار نکرد...خیلی نگران بودم چون بدون اینکه زور بزنی رنگت قرمز قرمز بود...عصر با بابا بردیمت پیش دکتر برادران و گفتش که به خاطر شیر خشک اینطوری شدی و ممکنه حتی تا دو روزم شکمت کار نکنه و همه چیتم چک کرد و گفت عالیه بعد از اونجا رفتیم پاساژ گلستان تا ریمل بگیریم و بعدش در یک لحظه تصمیم به یک عملیات انتحاری گرفتم! یعنی عملیات جیب همسر خالی کنی!!!گفتم من شام میخوام و این شد که من و دختر نانازم و همسر گرامی رفتیم رستوران تماشا طبقه 6 پاساژ میلاد نور که البته برعکس کبکبه و دبدبش غذاش اصلا خوب نبود و کلی پول هدر دادیم تو...
15 آبان 1392

روزهای سخت اما شیرین تر از عسل

دختر نازکتر از برگ گل مامان این روزا خونه ما با افرادش دارن روزای تازه ای رو تجربه می کنن...روزای خیلی سختی که با شنیدن صدای نفسات،بوی تنت،خنده هات از هر شیرینی تو دنیا شیرین تر میشن تو اومدی...همونجوری که میخواستیم همه چیز جدید شده...صداهایی که از خونه ما شنیده میشه،وقتایی که خوابیم،وقتایی که بیداریم،نگاه کردنامون،موضوع حرفامون و...ولی مهم ترین چیزی که عوض شده توقع من و بابات از همه کس جز خداست... گلم ما داریم روزای سختی رو میگذرونیم...هروز خدا چشمای منو باباییت پر از خواب و خستگیه...عصرا که بابا میاد اگه بشه میشینیم باهم به صورت زیبای تو نگاه میکنیم و هزاران هزار بار خدارو شکر میکنیم که تو سالم و سلامتی گاهی وقتا بابا از صورت غمگ...
13 آبان 1392

دخترکم دلدرد داره...

دختر گلم،عروسک مامان بمیرم برات که اینروزا دچار کولیک شدی و خیلی درد میکشی با هربار درد تو از خدا میخوام همه درداتو بده به من...امشب که وحشتنااااک درد داشتی انقدر زور میزدی که رنگت مثل لبو قرمز میشد و رگای سرت معلوم میشد مهمونم داشتیم،عمو حسین و خاله الناز اومده بودن دیدنمون...بهت یکم عرق نعناع دادم اما انگار بدترت کرد عشقم نمیدونم چیکار کنم آروم بگیری دوستای گلم خوشحال و ممنون میشم اگه تجربه ای ،راه حلی چیزی دارین بهم بگین چون من تنهام و کسیو ندارم که راهنماییم کنه...پیشاپیش از همتون ممنونم ...
10 آبان 1392

اولین مسافرت کژال کوچولو

گل خوشبوی مامان وقتی 11 روزه بودی من و تو مامان فریبا راهی اصفهان شدیم...نمیخواستیم انقدر زود بریم اما مامان ناهید(مامان بابا توماج) خیلی واسه دیدنت بی تابی میکرد مام به خاطر اون رفتیم به سمت اصفهان... خیلی سخت بود هم من و هم تو خیلیییییییی اذیت شدیم توی راه و مجبور بودیم توی تموم استراحتگاه ها بایستیم تا هم من یکمی راه برم هم تو رو روی صندلی بذاریم تا کمر و دست و پاهات درد نگیره خلااااااااصهههه 5 روز اصفهان بودیم و خیلیا اومدن و روی ماهتو دیدن مامان ناهید که از دیدنت بی نهایت خوشحال بود همینطور عمه سولماز و عمو سهند و بابا احمد اولین کسایی که به دیدنت اومدن مادر جواهر(مادربزرگ من) دایی ناصر من و زندایی و فرزان و فرامرز پسر خاله ها...
5 آبان 1392

ویزیت سوم دکتر

گل مامان از بس پریشب و دیروز بی تابی کردی دیشب بردیمت پیش دکتر ربانی...دکتر گفتش دلدرات طبیعیه و تا 3 ماهگی ادامه داره اما گفت میتونم قطره کولیکتو یکمی بیشتر کنم و شربت گریپ میکسچر داد که از سر یه ماهگی بت بدم... اینم عکسمون     سومین ویزیت دکترت رو شنبه 4.8.92 رفتیم گلکم ...
5 آبان 1392

اولین حمام دو نفره مامان شیما و کژال نفسی

دختر ناز مامان اول بگن که یه چند روزی نبودیم...رفته بودیم اصفهان که همه تورو ببینن حالا بعد واست داستان سفرو تعریف میکنم... روز جمعه از سفر برگشتیم اما مثل اینکه زیاد خسته شدی توی این سفر،چون خیلی گریه میکنی عزیزکم کل پریشب رو بیدار بودی و بیتابی میکردی تا ظهرم آروم نگرفتی...این شد که من تصمیم کبری رو گرفتم و خودم تنهایی واسه بار اول بردمت حموم!تا قبل از این مامان فریبا میبردت قربون دستاش برم توی حمام اول شستمت بعدم زیر آب گرم ماساژت دادم...خیلی چسبید بعد از حمام یه شیر حسابی خوردی و بعد یه لالایی تووووووووووووووووووووووووپ کردی الهی مامان قربونیت بشه پس اولین حموم دو نفرمونو شنبه 4.8.92 رفتیم نفسم ...
5 آبان 1392
1